پیامهای سلامتی برای هم نوعان در سراسر دنیا
سایت تخصصی سلامت-چنانجه مایل به ازدواج دایم یاموقت هستید به وبسایتsegheh110.blogfa.comمراجعه نمایید
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, :: 16:41 ::  نويسنده : عبدولله
داستان امشب | رنگ ارغوانی یا بنفش ملایم؟

او مرا گریان در بیمارستان دید.ریچارد در حالی که می دانست هر دوی ما بهانه ای برای گریه کردن داریم از من پرسید:«موضوع چیه؟» 48  ساعت پیش دریافتم که یک غده ی سرطانی در سینه دارم که به غدد لنفاوی هم سرایت کرده و احتمال حمله به مغز هم می رود.هر دوی ما 32 ساله بودیم و سه فرزند خردسال داشتیم.

ریچارد مرا محکم گرفت و سعی کرد دلداری ام بدهد.همه ی دوستان و فامیل از این که زندگی آرامی داشتیم متعجب بودند.قبل از آن که بدانم به سرطان مبتلا شده ام،حضرت عیسی مایه ی آرامش و تسلی خاطر من بود.اکنون هم همینطور است.اما ریچارد فکر می کرد دقایقی را که بیرون از اتاق سپری کرده است،با واقعیت وحشتناکی مواجه شده و در هم شکسته ام.

همانطور که مرا محکم گرفته بود و دلداری ام می داد،گفت:«می دانم که فشار زیادی را تحمل کرده ای؟مگر نه سوز؟»

همانطور که گریه می کردم،آینه ای را که به تازگی در کشو یافته بودم مقابل صورتم گرفته و گفتم:«مسئله این نیست.»ریچارد کاملا متحیر شده بود.

نمی دانستم که این گونه خواهد شد.به گریه افتادم و با حیرت به واکنش خود در آینه خیره شدم.خودم را نشناختم.صورتم به طرز وحشتناکی متورم شده بود.پس از جراحی از درد در بستر ناله می کردم و دوستان خیر خواهم داروهایی را برای رهایی از آنچه درد می پنداشتند،برایم تجویز می کردند.متاسفانه به مرفین حساسیت داشتم و مانند یک سوسیس ورم کرده بودم.بتادین که برای جراحی استفاده شده بود،روی گردن و شانه هایم باقی مانده بود و هنوز نمی توانستم دوش بگیرم.از یک پهلویم لوله ای آویزان بود تا مایعات را از محل جراحی تخلیه کند.پانسمان محل جراحی برداشتن بخشی از سینه ام روی شانه چپ و قفسه ی سینه ام را پوشانده بود.موهای بلند و مواجم را در یک کلاه بزرگ مچاله کرده بودند.بیش از صد نفر طرف مدت 24 ساعت گذشته به دیدن من آمده بودند.آنچه آن ها دیده بودند یک موجود سفید و قهوه ای متورم،بدون آرایش با موهای مچاله شده در لباس زنانه ی طوسی رنگ بیمارستان بود.این موجود قرار بود من باشم.بر سر من چه آمده بود؟

ریچارد مرا بر روی بالش خواباند و از اتاق بیرون رفت.چند دقیقه بعد با یک بغل بطری های کوچک شامپو و نرم کننده که از چرخ دستی بیمارستان برداشته بود،بازگشت.از داخل کمد چند بالش آورد و یک صندلی را کنار دستشویی کشید.سوزن سرم را از دستم بیرون کشید و لوله ی متصل به پهلویم را داخل جیب پیراهنش گذاشت.سپس دستش را پایین برد و مرا به همراه پایه ی سرم و لوازم دیگر بلند کرد و به طرف دستشویی برد.مرا به آرامی ری پاهایش نشاند و سرم را روی دستشویی گرفت و آب گرم را از لابه لای موهایم سرازیر کرد.بطری های شامپو و نرم کننده را به نوبت روی موهایم خالی کرد تا موهای تاب دار و بلندم کاملا تمیز شدند.موهایم را در حوله پیچید و دوباره مرا همراه با تمام لوازم متصل به من بلند کرد و روی تخت خواباند.تمام این کارها را باکمال نرمی و لطافت انجام داد تا حتی یک بخیه هم باز نشود.

شوهرم که در تمام عمرش موهایش را با سشوار خشک نکرده بود،سشواری برداشت و موهایم را خشک کرد.در تمام مدت برای این که را سرگرم کند،فوت و فن زیبایی را به من می آموخت.سپس با توجه به تجاربی که از دیدن من در این دوازده سال آموخته بود،موهایم را آرایش کرد.از این که می دیدم او جدی تر از یک دانشجوی رشته زیبایی کار کرده و گاهی لب خود را می گیرد،می خندیدم.شانه و گردنم را با لیف و آب گرم تمیز کرد.مراقب بود تا به ناحیه ی عمل شده نزدیک نشود.سپس اندکی لوسیون به پوستم زد.

کیف لوازم آرایشم را برداشت و مشغول آرایش صورتم شد.خنده هایمان را هنگامی که سعی می کرد ریمل یا رژ گونه استفاده کند،هرگز فراموش نمی کنم.وقتی با دست های لرزان برس ریمل را به مژه هایم می کشید،چشم هایم را کاملا باز کرده و نفس را در سینه حبس کردم.برای پخش کردن رژگونه از دستمال استفاده کرد.در آخر هم دو رژلب را بالا گرفت و پرسید:«کدام یکی؟ارغوانی یا بنفش ملایم؟»همانند هنرمند نقاشی که روی بوم کار می کند،رژلب را روی لب هایم کشید سپس آینه ی کوچک را جلوی صورتم گرفت.

دوباره شبیه انسان شدم.کمی ورم داشتم اما احساس تمیزی می کردم.موهایم به ظرافت بر روی شانه هایم آویزان بود و خودم را شناختم.

ریچارد پرسید:«نظرت چیه؟»دوباره به گریه افتادم.اما این بار سپاسگذار بودم.ریچارد گفت:«نه عزیزم.کار گریم مرا خراب نکن.»ناگهان به خنده افتادم.

طی آن دوران سخت،من فقط 40 درصد شانس زندگی داشتم،آن هم برای پنج سال.این ماجرا هفت سال پیش اتفاق افتاده بود.به یاری خدا و همسر مهربانم توانستم همه ی لحظات را به خنده برگزار کنم.امسال می خواهم نوزدهمین سالگرد ازدواجمان را جشن بگیرم.فرزندانمان هم به سن نوجوانی رسیده اند.فکر می کنم ریچارد حتی عمق فاجعه را هم باطل و بی معنی می انگاشت.

تمام نعمت هایی که تا آن روز نادیده گرفته بودم،در آن فاجعه جلوه گر شدن _ حقیقت شیرین تماشای رشد کودکانم،سلامتی و آینده ام.ریچارد به یک محبت کوچک توانست وضعیت عادی را به وجود من بازگرداند.آن لحظه برای من یکی از دوست داشتنی ترین لحظات زندگی مشترک است.

  تی.سوزان الر

 برگرفته از کتاب سوپ جوجه برای روح زن و شوهرها_انتشارات:موسسه فرهنگی هنری نقش سیمرغ



خواص هویج

هویج یک سبزی مغذی با ۸۶ درصد آب است که در تمام فصول می توان آن را پیدا کرد. تحقیقات جدید نشان داده نه تنها ریشه هویج بلکه برگ های آن نیز از ویتامینهای مغذی فراوانی برخوردارند.

هویج سرشار از ویتامین کاروتن است بطوریکه میزان آن در هویج ۱۰ الی ۱۵ برابر پرتقال است. کاروتن در بدن تبدیل به ویتامین A می شود که در سلامتی انسان نقش مهمی دارد. مصرف این ویتامین نقش مهمی در سلامت پوست و مو و تولید مثل انسان دارد. این ویتامین سبب افزایش مقاومت بدن در مقابل بیماریهای عفونی و سبب رفع خستگی شده و نقش محافظتی در مقابل سیستم اعصاب افراد دارد.

همچنین هویج منبع غنی از مجموعه ویتامینهای گروه B نیز به شمار می رود.

 

می خواهید آلزایمر نگیرید پس ماهی بخورید
 

تحقیقات جدید پزشکی نشان می دهد که مصرف ماهی به تقویت حافظه انسان کمک کرده و از خطر ابتلا به بیماری آلزایمر جلوگیری می کند.

این تحقیقات حاکی است: خوردن ماهی به ویژه ماهی های دارای میانگین بالای روغن نظیر ماهی‌های تن برای سلامتی انسان بسیار مفید است.

گروهی از پژوهشگران دانشگاه مسی در نیوزیلند به مدت شش ماه ۱۷۶ نفر را که اسیدهای چرب امگا ۳ موجود در ماهی‌های ساردین، سالامون و ماکرل مصرف می کردند، بررسی کردند. نتایج نشان داد که بهبود محسوسی در توانمندی‌های ذهنی اکثر شرکت کنندگان در این تحقیقات وجود دارد.

ویل ماستون هوس، استاد تحقیق دانشگاه مسی گفت: دوکوزاهگزانوئیک اسید (DHA) موجود در ماهی ها به میزان زیاد یکی از انواع اسیدهای چربی است که به فعال کردن مداوم ذهن کمک می کند و این بدان معناست که پیروی از رژیم غذایی حاوی مقادیر مناسبی ماهی به تقویت حافظه کمک می کند و از ابتلای انسان به بیماریهای مربوط به پیری و ضعف حافظه می کاهد.


اس ام اس تاسوعا

جانم فدای نام زیبایت، ابوالفضل

قربان زخم چشم بینایت، ابولفضل

گر من به چای القمه بودم، زِ حسرت

هر آن بخشکیدم برآن روزت ابولفضل

تاسوعا روز قمر بنی هاشم تسلیت باد

.

.
.

نام علمدار سپه آید به گوشم

انگار من عمری به او حلقه به گوشم

جانم بلرزد هر می گوید «ابوالفضل»

سرّی ست خود بنهاده در اعماق گوشم

ایام سوگواری تسلیت باد

.

.

نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو

عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است

هر چه داریم همه از کرَم عباس است

خلقت جنت حق لطف کرم عباس است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها